- بی طمع
بی حرص وآز، آنکه طمع ندارد
معنی بی طمع - جستجوی لغت در جدول جو
- بی طمع(طَ مَ)
مرکّب از: بی + طمع، بی آز و حرص. (آنندراج)، بدون توقع: عالم عامل بی طمع باورع. (سندبادنامه ص 64)،
نشاید حکم کردن بر دو بنیاد
یکی بر بی طمع دیگر بر آزاد.
نظامی.
بی طمعیم از همه سازنده ای
جز تو نداریم نوازنده ای.
نظامی.
آز بگذار و پادشاهی کن
گردن بی طمع بلند بود.
سعدی.
نشاید حکم کردن بر دو بنیاد
یکی بر بی طمع دیگر بر آزاد.
نظامی.
بی طمعیم از همه سازنده ای
جز تو نداریم نوازنده ای.
نظامی.
آز بگذار و پادشاهی کن
گردن بی طمع بلند بود.
سعدی.
- بی طمع
بی آز
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(شَ)
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بی + شمع، تاریک. بی فروغ و روشنایی:
محفل بی شمع راهیچ نباشد فروغ
مجلس بی دوست را هیچ نباشد نظام.
سعدی
محفل بی شمع راهیچ نباشد فروغ
مجلس بی دوست را هیچ نباشد نظام.
سعدی
(طَ مَ)
لغت نامه دهخدا
بی غرضی. صدق و خلوص نیت:
کمال دوستی آمد ز دوست بی طمعی
چه قیمت آرد آن مهر کش بها باشد.
(اسرارالتوحید)
کمال دوستی آمد ز دوست بی طمعی
چه قیمت آرد آن مهر کش بها باشد.
(اسرارالتوحید)
(طَ)
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بی + طبع، فاقد نیرو و استعداد. بی قریحه:
عجب از طبع هوسناک منت می آید
من خود از مردم بی طبع عجب میمانم.
سعدی.
رجوع به طبع شود
عجب از طبع هوسناک منت می آید
من خود از مردم بی طبع عجب میمانم.
سعدی.
رجوع به طبع شود
(طَ)
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بی + طعم، بی مزه و بی لذت. (ناظم الاطباء)، تفه. بی مزه. شیت. ویر. مسیخ. (یادداشت مؤلف) :
نرم و تر گردد و خوشخوار و گوارنده
خار بی طعم که در کام حمار آید.
ناصرخسرو.
آب ماده ای است بی طعم. (یادداشت مؤلف)،
رجوع به طعم شود
نرم و تر گردد و خوشخوار و گوارنده
خار بی طعم که در کام حمار آید.
ناصرخسرو.
آب ماده ای است بی طعم. (یادداشت مؤلف)،
رجوع به طعم شود
بدمزه، بی مزه
متضاد: خوشمزه، خوش طعم
متضاد: خوشمزه، خوش طعم
